مجموعه اشعار زیبای پارسی
به نام خداوند هستی بخش

فال نیک
گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟
شیرین من ، براز غزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدن
آن بگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟





ارسال توسط امین اصلانپور

اين روزها که مي گذرد ، هر روز
احساس مي کنم که کسي در باد
فرياد مي زند
احساس مي کنم که مرا
از عمق جاده هاي مه آلود
يک آشناي دور صدا مي زند
آهنگ آشناي صداي او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صداي آمدن روز است
آن روز ناگزير که مي آيد
روزي که عابران خميده
يک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را در آسمان ببينند
روزي که اين قطار قديمي
در بستر موازي تکرار
يک لحظه بي بهانه توقف کند
تا چشم هاي خسته ي خواب آلود
از پشت پنجره تصوير ابرها را در قاب
و طرح واژگونه ي جنگل را در آب بنگرند
آن روز
پرواز دستهاي صميمي
در جستجوي دوست
آغاز مي شود
روزي که روز تازه ي پرواز
روزي که نامه ها همه باز است
روزي که جاي نامه و مهر و تمبر
بال کبوتري را امضا کنيم
و مثل نامه اي بفرستيم
صندوقهاي پستي
آن روز آشيان کبوترهاست
روزي که دست خواهش ، کوتاه
روزي که التماس گناه است
و فطرت خدا در زير پاي رهگذران پياده رو
بر روي روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبيند
روزي که روي درها
با خط ساده اي بنويسند :
تنها ورود گردن کج ، ممنوع
و زانوان خسته ي مغرور
جز پيش پاي عشق
با خاک آشنا نشود
و قصه هاي واقعي امروز
خواب و خيال باشند
و مثل قصه هاي قديمي
پايان خوب داشته باشند
روز وفور لبخند
لبخند بي دريغ
لبخند بي مضايقه ي چشم ها
آن روز
بي چشمداشت بودن ِ لبخند
قانون مهرباني است
روزي که شاعران
ناچار نيستند
در حجره هاي تنگ قوافي
لبخند خويش را بفروشند
روزي که روي قيمت احساس
مثل لباس صحبت نمي کنند
پروانه هاي خشک شده ، آن روز
از لاي برگ هاي کتاب شعر
پرواز مي کنند
و خواب در دهان مسلسلها
خميازه مي کشد
و کفشهاي کهنه ي سربازي
در کنج موزه هاي قديمي
با تار عنکبوت گره مي خورند
در دست کودکان
از باد پر شوند
روزي که سبز ، زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند ، بشکفند
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نياز داشته باشند
بشکنند
آيينه حق نداشته باشد
با چشم ها دروغ بگويد
ديوار حق نداشته باشد
بي پنجره برويد
آن روز
ديوار باغ و مدرسه کوتاه است
تنها
پرچيني از خيال
در دوردست حاشيه ي باغ مي کشند
که مي توان به سادگي از روي آن پريد
روز طلوع خورشيد
از جيب کودکان دبستاني
روزي که باغ سبز الفبا
روزي که مشق آب ، عمومي است
دريا و آفتاب
در انحصار چشم کسي نيست
روزي که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزي که آرزوي چنين روزي
محتاج استعاره نباشد
اي روزهاي خوب که در راهيد
اي جاده هاي گمشده در مه
اي روزهاي سخت ادامه
از پشت لحظه ها به در آييد
اي روز آفتابي
اي مثل چشم هاي خدا آبي
اي روز آمدن
اي مثل روز ، آمدنت روشن
اين روزها که مي گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو که آيا ، من نيز
در روزگار آمدنت هستم ؟





ارسال توسط امین اصلانپور

این حنجره ،این باغ، صدا را نفروشید
این پنجره  این خاطره ها  را نفروشید
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید
سرمایه دل نیست بجز اشک و بجز آه
پس دست کم این آب و هوا را نفروشید
در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید
در پیله پروانه بجز کرم نلولد
پروانه پروازِ رها را نفروشید
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید





ارسال توسط امین اصلانپور

کشف قفس
چرامردم قفس را آفریدند؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند؟
چرا پرواز ها را پر شکستند؟
چرا آوازها را سر بریدند؟
پس از کشف قفس پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید؟
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟
چه شد آن آرزوهای بهاری؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری؟
چرا لای کتابی خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را؟
به دفترهای خود سنجاقکی کردند
پرپروانه و سنجاقکی را؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمانها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پرواز شان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند





ارسال توسط امین اصلانپور

گلبرگ به نرمی چو بر و دوش تو نیست
مهتاب به جلوه چون بنا گوش تو نیست
پیمانه به تاثیر لب نوش تو نیست
آتشکده را گرمی آغوش تو نیست
************************
یا عافیت از چشم فسونسازم ده
یا آن که زبان شکوه پردازم ده
یا درد و غمی که داده ای بازش گیر
یا جان و دلی که برده ای بازم ده
*************************
خم گشت به لعلگون شراب آبستن
پیمانه بآتشین گلاب آبستن
ابری است صراحی که بود گوهربار
ماهی است قدح بآفتاب آبستن
********************
جانم به فغان چو مرغ شب می آید
وز داغ تو با ناله به لب می آید
آه دل ما از آن غبار آلود است
کاین قافله ازدیار شب می آید





ارسال توسط امین اصلانپور

آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
**********************
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند
ای زاهد خودپرست باما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند
**********************
ای جلوهٔ برق آشیان سوز تو را
ای روشنی شمع شب افروز تو را
زآن روز که دیدمت شبی خوابم نیست
ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
*******************
داریم دلی صاف تراز سینه صبح
در پاکی و روشنی چو آیینه صبح
پیکار حسود با من امروزی نیست
خفاش بود دشمن دیرینه صبح





ارسال توسط امین اصلانپور

مرغ حق خواند هر دم
در دل شب اي ماه
کز شب عاشق آه
چشم جهان خفته
عاشق خون گريد
کي داند هر دل کو را
سوز محبّت نيست
اشک محبّت چيست
گريه ز دل خيزد
بي دل چون گريد؟
شب تاري
به بيداري
مرغ شباهنگم
کند با شب
حکايت ها
آه دل تنگم
واي واي واي
از شب هاي سياه من جز شب کيست
در عشق تو، گواه من
جفا کردي وفا کردم
ستم راندي دعا کردم
برو برو يارا از دل ما را
که بدخو ياري
»کينه ي عاشق در دل داري«
مرغ شب مي نالد
تا به سحرگه با من
آتشم زند به خرمن
گردش عالم گر نکند طي شام غم را
آه »رهي« آخر سوزد عالم را





ارسال توسط امین اصلانپور

رشته ی هوس"سیاهکاری ما، کم نشد ز موی سپید
به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید
ز تیغ بازی گردون، هواپرستان را
نفس برید، ولی رشته ی هوس نبرید
چو مفلسی که به دنبال کیمیا گردد
جهان بگشتم و آزاده ای نگشت پدید
اگر نمی طلبی رنج ناامیدی را
ز دوستان و عزیزان، مدار چشم امید
طمع به خاک فرو می برد حریصان را
ز حرص بر سر قارون رسید، آنچه رسید
درود بر دل من باد، که از ستم کیشان
ستم کشید، ولی بار منّتی نکشید
ز گرد حادثه، روشندلان چه غم دارند
غبار تیره، چه نقصان دهد به صبح سپید؟
از آن به گوهر اشکم ستاره می خندد
که تابناک تر از خود نمی تواند دید
نه هر که نظم دهد دفتری نظیر من است
نه هر که ساز کند نغمه ای، بود ناهید
ز چشمه، گوهر غلطان کجا پدید آید؟
درون سینه ی دریاست، جای مروارید
از آن شبی، که »رهی« دید صبحِ روی ترا
شبی نرفت، که چون صبح جامه ای ندرید





ارسال توسط امین اصلانپور

"رقص سایه"سایه ی اندام او در اشک من آید به رقص
در میان موج، ماه سیمتن آید به رقص
گر بر قصد شعله ی بی تاب از آهنگ نسیم
اشک من از های های خویشتن آید به رقص
فتنه ها از انجمن خیزد چو آن نازک بدن
مست و خندان لب میان انجمن آید به رقص
هر شب از اندام او هنگامه ای خیزد»رهی«
خاصه هنگامی که در آغوش من آید به رقص





ارسال توسط امین اصلانپور

"ابنای روزگار"
یاری از ناکسان امید مدار
ای که با خوی زشت، یار نه ای
سائلان، لقمه خوار یکدگرند
خون خوری، گر از آن شمار نه ای
همچو صحبت شود گریبان چاک
ای که چون شب، سیاهکار نه ای
پایمال خسان شوی چون خاک
گر جهانسوز، چون شرار نه ای
ره نیابی به گنج خانه بخت
جهانگزا، گریبان مار نه ای
طعمه ی دیو و دد شوی، گر آزاری است
ایمن از رنج نیش خار نه ای
روزگارت، به جان بود دشمن
ای که همرنگ روزگار نه ای
تیر ماه 1320





ارسال توسط امین اصلانپور

خزان عشق
شد خزان گلشن آشنایی
بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم،تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری،با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نو گل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت آه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن می پرستم
تا هستم
تو ومست از می به چمن
چون گل خندان از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله کنم تا کی
تو وچون می لاله کشیدنها
من و جون گل جامه دریدنها
ز رقیبان خواری دیدنها
دلم از غم خون کردی
چه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند
جفا به عاشق تا کی
نمی کنی ای گل یکدم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
تا کی بی تو بود
از غم خون دل من
آه از دل تو
گرچه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هرچه توانی ناز
هرچه توانی ناز
کز عشقت می سوزم باز





ارسال توسط امین اصلانپور

"ماجرای نیمشب"
یافتم روشندلی، از گریه های نیمشب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب
شاهد معنی که دل سرگشته از سودای اوست
جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمشب
در دل شب، دامن دولت به دست آمد مرا
گنج گوهر یافتم، از گریه های نیمشب
دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست
تا دل درد آشنا شد، آشنای نیمشب
نیمشب با شاهد گلبن در آمیزد نسیم
بوی آغوش تو آید از هوای نیمشب
نیست حالی در دل شاعر، خیال انگیزتر
از سکوتِ خلوتِ اندیشه زای نیمشب
با امید وصل، از درد جدایی باک نیست
کاروان صبح آید، از قفای نیمشب
همچو گُل امشب »رهی« از پای تا سرگوش باش
تا سرایم قصه ای، از ماجرای نیمشب
شهریور ماه 1332





ارسال توسط امین اصلانپور

جانا به نگاهی ز جهان بی خبرم کن
دیوانه ترم کن
سرگشته و شیدا چو نسیم سحرم کن
دیوانه ترم کن
وای ز جلوه دیدارت
آه، ز آتشین رخسارت
وای، ز چشم افسون کارت
کزو، جانم سوزد
غیر از دل غم دیده
چه خواهی دگر از من
که بپوشی، نظر از من
ترسم، که زمانی
تو شوی با خبر از من
که نیابی، اثر از من
در آتشم از سوز دل و داغ جدایی،
به کجایی
شمعی لرزانم من
نومید از جانم من
آهی سوزانم من
چه دیدی ، که از من، رمیدی
سویم نظری کن
سویم نظری کن
چون خاک تو گشتم
بر من گذری کن





ارسال توسط امین اصلانپور

در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بی جای تو ام آمد به یاد
پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد به یاد





ارسال توسط امین اصلانپور

کاش امشبم آن شمع طرب می آمد
وین روز مفارقت به شب می آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست
ای کاش که جان ما به لب می آمد
***********************
از ظلم حذر کن اگرت باید ملک
در سایهٔ معدلت بیاساید ملک
با کفر توان ملک نگه داشت ولی
با ظلم و ستمگری نمی پاید ملک
***********************
دردا که بهار عیش ما آخر شد
دوران گل از باد فنا آخر شد
شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما
افسانه افسانه سرا آخر شد





ارسال توسط امین اصلانپور

ای بی خبر از محنت روز افزونم
دانم که ندانی از جدایی چونم
باز آی که سرگشته تر ازفرهادم
دریاب که دیوانه تراز مجنونم
*********************
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
****************
هر لاله آتشین دل سوخته ای است
هر شعله برق جان افروخته ای است
نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر
بیننده چشم از جهان دوخته ای است





ارسال توسط امین اصلانپور

ای ناله چه شد در دل او تاثیرت
کامشب نبود یک سر مو تاثیرت
با غیر گذشت و سوخت جانم از رشک
ای آه دل شکسته کو تاثیرت؟
************************
بی روی تو گشت لاله گون مردم چشم
بنشست ز دوریت به خون مردم چشم
افتادی اگر ز چشم مردم چون اشک
در چشم منی عزیز چون مردم چشم
************************
از آتش دل شمع طرب را مانم
وز شعله آه سوز تب را مانم
دور ازلب خندان تو ای صبح امید
از ناله زار مرغ شب را مانم





ارسال توسط امین اصلانپور
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد